چند روزی بود حالت تهوع داشتم اما همش به خودم میگفتم باز مثل ماهای قبل ممکن تست منفی باشه ولی بابا مهدی ساعت 9 شب گفت بریم بی بی چک بخریم ضرر نداره رفتیم خریدیم و اومدیم ولی بی بی چک منفی بود خیلی ناراحت شدیم فرداش میخواستم برم برای آزمایش ولی بی خیال شدم گفتم چند روزم صبر میکنم فرداش رفتم خونه خاله وجیهه و تا عصر اونجا بودم عصر بابایی اومد دنبالم و گفت یه آزمایشگاه همین نزدیکیاست بریم آزمایش بده رفتیم گفتیم که جوابشو اورژانسی میخوایم تست ازم گرفتن و گفتن نیم ساعت باید صبر کنین من و بابایی ام نشستیم و منتظر تو دلم غوغایی بود از استرس نمیتونستم یک جا بند شم باباییم همش باهام شوخی میکرد و حواسمو پرت میکرد که زمان زود بگذره خلاصه بعد از یک رب...